دلم جا مانده در خاکِ کرمان،
میانِ کوچه‌های بی‌پناه‌ان.

نسیمش می‌وزد با بویِ یادت،
هنوزم در غروبت غمگساران.

ز ارگِ بم صدایت می‌رسد باز،
چو آهی از دلِ ویرانِ ویران.

به ماهان رفتم و باغش خموش است،
بدونِ تو، بهارم شد زمستان.

به هر سویی نگاه انداختم من،
همه‌جا ردّ تو بود و بی‌نشانه.

قسم بر خاکِ گرمِ مهربانت،
که دلتنگت شدم، ای جانِ کرمان

#مهتاب_قاسم_زاده